مشتری گرامی این آدرس کانال انتشارات حوزه علمیه خراسان در ایتا می باشد. https://eitaa.com/Entesharatkh

تنظیمات
جستجو در عنوان محصول
جستجو در معرفی محصول
جستجو در توضیحات محصول
جستجو بر اساس ناشران
انتخاب همه
unpublishered
آیین فطرت
ابراهیم هادی
امام حسن بن علی علیه السلام
انتشارات ادبا
انتشارات حوزه علمیه خراسان
انتشارات داعیه
انتظار مهر
انقلاب اسلامی
به نشر
بوستان کتاب
پژوهشکده و دانشگاه (سمت)
جهان دانش
دارالتفسیر
دارالعلم
دارالفکر
دانشگاه علوم اسلامی رضوی
دبیرخانۀ شورای عالی حوزه علمیه خراسان
دفتر انتشارات اسلامی
روایت فتح
سایر
ستاره ها
سوره مهر
صدرا
عروج اندیشه
کتاب طاها
لیله القدر
مجمع الفکر الاسلامی
مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه (قم)
مرکز نشر اسراء
مکز مدیریت حوزه های علمیه
نشر هاجر
نصایح

سبد خرید

مردی که خواب نمی‌دید

ناشر : سوره مهردسته:
موجودی: ناموجود

35,000 تومان

مردی که خواب نمی‌دید
خاطرات اسیر آزادشده‌ی ایرانی اسدالله خالدی
نویسنده: داوود بختیاری دانشور
انتشارات سوره مهر
قیمت:35000

ناموجود

معرفی کتاب مردی که خواب نمی‌دید؛ خاطرات اسیر آزادشده‌ی ایرانی اسدالله خالدی
«مردی که خواب نمی دید» خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی، مهندس اسدالله خالدی به قلم داود بختیاری دانشور است. «خبر را از رادیو شنیدم. انگار که از خواب پریده باشم. تازه از سرکار برگشته بودم و تو اتاقم مثل همیشه در را رو خودم قفل کرده بودم. حرف‌های امام را زیر لب تکرار کردم. بعد ایستادم جلوی آیینه کمد. سفیدی موهایم تو ذوق می‌زد. ـ پیر شدی … اسدالله … داش اسدالله … ـ آره … فقط ولی نه آن‌قدر که نتوانم اسلحه به‌دست بگیرم. ـ یعنی می‌خواهی دوباره همه چیز را ول کنی و بروی؟ ـ آره … رفتن برایم می‌ماند … خانه و تجملاتش را تو کارنامه اعمالم نمی‌نویسند. ـ بچه‌ها چه؟ … آن‌ها به پدر نیاز دارند … ـ دوستشان دارم … ولی الان موقع احساسات نیست … تازه مادرشان بالای سرشان است … خوب تربیت‌شان می‌کند … از این بابت خیالم جمع است. ـ پس می‌روی؟ ـ آره … آره … باید بروم. ایستادم جلو پنجره که تو حیاط یهودی‌ها باز می‌شد. حیاط به خرابه‌ای تبدیل شده بود. همه جا پر بود از آشغال و علف‌های هرز. در اتاق را نیمه باز کردم. سینی غذا جلو در نبود. صدای نوکر و کلفت خانه از طبقه پایین بلند بود. در را هم باز گذاشتم و برگشتم رو موکت پرزدار کف اتاق دراز کشیدم. تا جایی که می‌شد اتاق را از تجملات خارجی و ایرانی خالی کرده بودم. لخت لخت بود. چشمم افتاد به ساک‌ام. از روزی که از مهران و کربلای یک برگشته بودم باز نشده بود.»

در حال بارگذاری ...